موبایل ها خاموش!
در این مقاله ورود تلفن همراه را با همه ی دغدغه ها و آزمایش دو هفته بدون تلفن همراه! رااز نظر من محمود عراقی خواهید خواند.
بررسی ورود تلفن همراه به اجتماع مابا احتساب زمان حال و موجود!
با کلی دردسر ثبت نام کرده بودم برای سیم کارت که نیمه ی دوم سال 85 اسم مون در اومد..اون موقع ها بحث سیم کارت های صفر و کارکرده زیاد مطرح بود و در شبکه ی خبر هر لحظه بهای سیمکارت اعلام می شد در آخر خبرها هم همراه مس و آهن و سکه و اینها سیمکارت صفر و کار کرده هم قیمتش اعلام می شد و در محافل خصوصی و عمومی هم به نوعی مطرح بود که امروز چند سیمکارت خریدم و فروختم و بحثهای اقتصادی بود با محوریت سیمکارت...
رفتیم سیمکارت رو گرفتیم...جالب اینجاش بود دوره های قبل باید یک مبلغی هم برای فعال کردن پیامک پرداخت میکردیم اون هم حضوری با در دست داشتن مدارک اما دوره ی ما خدمات پیامک خود بخود فعال شده بود...و ما خیلی هم خوشحال بودیم...البته خیلی ها روزهای اول نمیدانستند که پیامک فعال هست و وقتی برای اولین بار مثل خودم پیامک گرفتم خیلی تعجب کردم و بعد خیلی هم خوشحال شدم...بعد کلی هم پیامک فرستادم...خلاصه سیمکارت رو گرفتم دستم رفتیم گوشی گرفتیم از اونهایی که عکس می اندازد و صدای بالایی دارد...رفتیم این گوشی را که در تصویر می بینید گرفتیم که هنوز هم استفاده اش میکنم.
سیمکارت قیمتش حدود 380 هزار تومان و این گوشی چون جدید ترین نوع گوشی های موجود در بازار بود و چون از نوع گوشی های خاص و کمیاب به حساب می آمدو امکانات فوق العاده داشت،برای همین قیمت بالایی هم داشت این گوشی تقریبا با گوشی نوکیاN70 , وارد بازار شده بود اون موقعN70 دویست و هفتاد هزارتومان بود و گوشی من 290 هزارتومان بعد یک رم 512 گرفتم 10 هزارتومان و یک بند گرفتم مثل همه که بندازم گردنم و موبایل رو دوباره به خاطر کلاس بالاش بزارم تو جیب پیراهنم این بزرگترین کلاس اون دوره بود وقتی یه نفر رو می دیدی که یه بندی از گردنش رفته تو جیب پیراهن یا یه بندی بسته شده دور مچ دستش حتما طرف گوشی داشت.... بحث گوشی در مهریه ها هم وارد شده بود و خونه و ماشین وسکه و گوشی مطرح بود...و تو شهر ما هم فقط دو سه تا موبایل فروشی بود و تمام....ما که بلد نبودیم موبایل فروش رم و سیمکارت رو گذاشت تو گوشی بعد آوردیم زدیم شارژ و بعد از چند ساعت باطری گوشی پر شد و غافل از این که دنیا عوض می شود و تاریخ دوباره رقم میخورد.....ای کاش که هیچ وقت روشن نمی شد!
وقتی دنیا را در چهار سال عوض کردیم!
انگار همین چهار سال پیش نبود که برای این که دوستان را ببینیم یا از قبل قرار می گذاشتیم یا این که به خونه شان زنگ میزدیم و یا این که حظوری می دیدیم شان....و در وقت های فراغت کوچکترین کاری که می کردیم شطرنج و منچ و مارپله بود...حالا بماند دوچرخه و رانندگی و کارهای دیگر به همراه مطالعه ... اما درست از ثانیه هایی که این ساخته ی عجیب رو زنده کردم...دنیا عوض شد و ثانیه ها عوض شد...صحبت های مجلس ها عوض شد رفت یه سمت قیمت گوشی و امکانات گوشی و در اوایل این بود که مادون قرمز گوشی ات را باز کن و کنار گوشی من پارک کن تا یه چیزی برات بفرستم و از ما عکس بگیر و بعد ها هم بلوتوث بازی شد و این یه فیلم فرستاد تومجلس و آن یکی گرفت و مجلش تمام شد و آمدیم خانه ندانستیم که برای چه رفته بودیم و برای چه آمدیم....خلوت های دوستانه گوشی بود، تو جمع گوشی بود،دانشگاه گوشی بود،قوانین حقیقی و حقوقی گوشی مطرح شد....اوباما رئیس جمهور آمریکا سفارش گوشی ای را داد ضد آب ضد گلوله با آنتن ماهواره ای که دارای سیستم موقعیت یاب دوطرفه خیلی پیشرفته تر از جی پی اس بود،شاهزاده فلانی گوشی ای خرید که روش با الماس کار شده بود،ما هم ذوق مرگ می شدیم به خاطر زنگ خوردن گوشی....
با گوشی رادیو را آنلاین گوش میدهم!
البته درسته من هم از اون بند ها گرفتم اما نه گوشی را از گردن انداختم و نه این که حتی تو یک جمع هم مایل بودم در مورد گوشی و بلوتوث و اینها بحث شود، این بود که خیلی وقت ها من در جمع مهمانی،خانواده ها را می دیدم که این موجود عجیب سرشان را از تلوزیون بیشتر گرم خودش کرده ،من این وسط برنامه های مورد علاقه ام را گوش می دادم با رادیوی گوشی و با این هدفن که در تصویر می بینید و همیشه همراهم هست رادیو گوش میدادم و یه موقع هم یکی می دید من ساکتم میگفت محمود چرا ساکتی بیا تو جمع ....نمی دانستند که میدانم جمعشان پوچ است و من الان در جمعی هستم که حداقلش وقتم هدر نمیره چون رادیو گوش میدادم و برای رادیو پیامک میفرستادم و آنها می خواندند و من خوشم می آمدالبته اون موقع ها تو صدا و سیما هم سیستم پیامک تازه راه افتاده بود خیلی خوششان می آمد که پیامک بخوانند.،اما باز با گوشی بودم،گوشی گوشی گوشی...فقط گوشی....
یک مزاحم،یک قلم از جنسهای مهریه و یک قبض اضافه شد!
دنیا یه طوری عوض شد که حتی از روزنامه فروشی هم میتونی یک سیمکارت با پنج هزار تومان اعتبار به قیمت 12 هزار تومان بخری و شروع کنی به مکالمه پیامک و اینترنتش هم نمیدانم از اول فعال هست یا نه.......اما زهری که از این گوشی برای من و امثال من اثر گذاشت این بود که آسایش را گرفت،نصف شب گوشی زنگ میخورد،میگی بفرما،میگه پدرت رو در میارم،میگم چی شده و ادامه ی بحث و آخر این می شه که می بینیم طرف چون شماره 11 رقمی بوده اشتباهی گرفته.....بعد آن باید خوب می خوابیدی که نمی شد یا این که یک قبض یه قبضهای دیگر اضافه شد...در اوایل هم که گفتم یک جنس به مهریه هم اظافه شده بود که بعد ها حذف شد،شماره های مشکوک از نظربرخی خانمها و بحث دعواهای خانگی درست شد ....پیامک های مشکوک که همچنان هم در هر زمینه ای رواج دارند،
آزمایش دو هفته بدون تلفن همراه!
آمارها نشان داد:از یک به دوهزار زنگ خور به خاطر رفع کارهای شخصی دیگران بود تاپرسیدن حال ما!
از یک سال پیش آمار استفاده از گوشی را گرفتم دیدم.. ازبین زنگ خورهایی که دارم تقریبا یک به دو هزارش برای این نبود که زنگ بزنند و حال مرا بپرسند...همیشه با من کار داشته اند... و دیدم که این هزینه ای که میکنم برای استفاده از گوشی بیشتر به خاطر راحتی دیگران بوده... تا رفع نیاز های شخصی خودم..البته برای خودم هم زنگ زده میشه خیلی هم با گوشی کارم راه می افته..اما در حالت کلی دیدم این دستگاه که فعلا اسم گوشی همراه روی آن هست و همه کار میکند و مکالمه هم بخشی از آن هست و در آینده باید فکری هم برای اسم آن بگذاریم،شده برای من درد سر،البته اشتباهی نشود بحث مزاحم و اینها نیست....خیر بحث آسایش از این لحاظ هست که حتی در مورد مسایل کاری و بیرون خانه مثال میزنم،این که از کار و زندگی بزنی و بیایی خونه آرامش داشته باشی زنگ میخورد و دوباره بحث بیرون خانه در خانه مطرح میشود که دوست ندارم چون معتقدم خانه برای خانه هست ....با این تعاریف و توصیفات این دستگاه عجیب را که اسمش را گوشی گذاشته اند و شبها کنار سرم بود روزها جیبم بود با شهامت بالا از خودم دور کردم...البته نه برای ساعتی نه برای یک روز و نه برای یک هفته...من گوشی را برای دو هفته خاموش کردم . تجربه ی نبودن این دستگاه را مثل چهار سال پیش تکرار کردم... و دو هفته گوشی خاموش ماند...!
تجربه ی چهار سال پیش را که گوشی نداشتم را تکرار میکنم!من می خواهم آرامش داشته باشم!
این که به یکباره گوشی را خاموش میکردم همه چی به هم میخورد از زندگی هم می افتادم این بود که دقیقا از تاریخ 29/08/89 این جنگ را شروع کردم...اوایل به پیامک ها جواب ندادم کلا بعد ها به برخی تماسهای کم اهمیت جواب ندادم...بعد درسته که زیاد با گوشی بازی نمیکنم اما حتی سعی کردم کمترین علاقه را هم نشان دهم و برخی وقت ها میگذاشتم بماند خانه و یا ماشین ...اوایل خیلی سخت بود..نمی شد این کارها را کرد،خیلی هم اعتراض کننده داشتم که چرا جواب نمیدهم ..اما بی خیال دیگران من میخواهم مثل گذشته آرام باشم
به تماسها جواب ندادم اما کسی هم حالم را نپرسید!
در هفته ی دوم دقیقا از تایخ 06/09/89 گوشی را گذاشتم روی جلسه و هر از گاهی بی صدا..وهر از چندی می دیدم که تماس و پیامک دارم یا نه ، بعد بدون جواب گوشی را رها میکردم و می رفتم،اعتراض ها بیشتر شده....میگویند چرا هرچقدر می گیریم جواب نمیدهی...میگم نمیدانم حتما گوشی خراب هست.. یا میگفتم ببخشید متوجه نشدم بله شماره تان را دیدم اما کار داشتم نتونستم جواب بدم یا یادم رفت جواب بدهم،آن هفته هم با کلی اعتراض گذشت و اما کسی زنگ نزد حالم را بپرسد!...
گوشی باید در خانه می ماند،اما با سردرد و درد سر ها چه کنمکه میکنم!
درست از تاریخ 13/09/89 گوشی را کلا خاموش کردم ....چون این دستگاه باید خاموش می شدو چون دلیلی ندیدم کنارم باشد...این بود که کلا گذاشتم بماند در خانه.....دو سه روز اول هم سر درد داشتم و هم کارهایم درست پیش نمی رفت...انگار معتاد شده ام.....هی گوشم صدا می شنود ...گوشی یکی زنگ می خورد زود بی اختیار سرم را می گردانم....برای یکی پیامک میرسد زود بی اختیار به گوشی او نگاه میکنم....باور کنید اگر خوردنی بود می رفتم و یکی برای خودم میخریدم....دستگاه شخصی بود و فقط می توانستم نگاه کنم.....بعد با کمی استرس مشغول کار خودم می شدم...دوستان درخیابان مرا می بینند میگن که محمود چرا گوشی ات را خاموش کرده ای میگم .....حوصله ی گوشی را ندارم.....مادر گفت کجایی پس! دو سه ساعته با تو کار دارم اما گوشی رو خاموش کرده ای...واقعا دلم برایش سوخت و از این کارم ناراحت شدم....سعی کردم گوشی رو برم و بردارم اما این کار را نکردم ...اواخر هفته بود دو سه نفر از آشناها حظوری آمدند و حالم را جویا شدند و گفتند اتفاقی افتاده گفتم نه فقط میخواهم راحت باشم....البته در خونه از اخر هفته تقریبا شایع شده که محمود قبض را پرداخت نکرده و خط را بسته اند....اما من بی خیال می شدم....
وقتی گوشی ندارم شخصیت اجتماعی ام به خطر می افتد!
هفته ی دوم بدون گوشی را آغاز میکنم....با یه نفر قرار داشتم و لازمه ی دیدنشان این بود که تماس بگیرم و اعلام کنم.. گوشی نبود و شماره هم در گوشی بود...مجبور شدم دو سه ساعت سرگردان بمانم . و هوس روشن کردن گوشی به سرم میزد البته به خاطر کار شخصی...اما نکردم....اعتراض خانواده هم مدتی است که رهایم نمیکند....اما بی خیال می شوم....هر از گاهی یاد برخی قرارهایم می افتم و می ترسم زنگ بزنند و اگر من جواب ندهم نمیدانم آخرش به کجا می کشد با اون فکر ها اعتراف میکنم که از ترس میخواهم گوشی را روشن کنم اما ..خوش بین نگاه میکنم و روشن نمیکنم...یک هفته و نصفی هست که رم و باطری و سیمکارت گوشی را در آورده ام و خبر ندارم که در چه وضعی هست.. یک شب بدون گوشی با ماشین بابا میروم 45 کیلومتری خارج از محدوده شهر و برگشتم و درست در فاصله ی یک کیلومتری خونه مون یعنی تو شهرک خودمون ماشین پنچر شد...رفتم زاپاس رو بیارم..دیدم اون هم پنچر هست ...خیلی خوشحال بودم حداقلش نزدیکی خونه ام...والا مگر کسی خارج شهر به من چرخ می داد یا این که اصلا گوشی می داد زنگ بزنم...مگر باورش می شد که من گوشی ندارم.....واقعا خدا رحم کرد....رفتم از خونه با بابا و ماشین خودم چرخ دیگه اوردیم و ماشین رو درستش کردیم و بعد رفتم خونه و کلی هم خسته بودم.....من ناراحت بودم که چرا بابا به من نگفته بود که چرخ پنچر است بابا و خانواده بیشتر ناراحت بودند که چرا گوشی ات را باز نمیکنی؟ دیدم که انگار نمیتوانم جوابگو بشم مسعله را رها کردم ....اما دیگر دو روز مانده به آخر قرار و باید گوشی را روشن کنم یعنی دیگر بیشتر از این امکانش نیست دارم کم کم بی عابرو می شم! برخی ها برخی فکر ها میکنند...این دو روز هم گذشت و من درست روز 27 آذرماه گوشی را روشن میکنم... تاریخ و ساعت گوشی را درست میکنم....چون من باطری کوچک داخل گوشی (باتری ریستری یا بک آپ) را قطع کرده ام...بعد می بینم که خیلی هم خوب شارژ نگه داشته و این نشان دهنده ی سلامت باطری هست...چون چهار سال هست که استفاده میکنم.... و البته از امروز برای دو سه روز هم در حالت بی صدا قرار میدهم تا بعد از این مدت دوباره و یک مرتبه جو این دستگاه عجیب مرا نگیرد! یعنی این که انگار بدون گوشی دیگر نمی شود زندگی کرد.
تصویر اولین گوشی که دستم گرفتم!
این هم اولین گوشی بود که گرفتم دستم...مال عموم بود که 120 هزارتومان خریده بود...و آخرش مجانی داد به من....البته میگفت هزار تومان بده بدم به تو می خوندیدم و میگفتم فرق مجانی بودن با هزارتومان تو چی هست و می گفت می سوزم از این که اونموقع برای این گوشی اونقدر هزینه کردم
با گوشی فقط ضرر کرده ایم
البته ایشان از اولین سری های سیمکارت رو هم خریده بودند که با همین گوشی براشون یک و نیم میلیون تومان در آمده بود که با اون قیمت اگر خرید و فروش پفک انجام میداد اگر ضرر هم میکرد و فقط همان یک و نیم میلیون تومان در حال حاظر تو دستش بود باز برنده بود!؟......و من هم اگر آن 600 هزارتومان را میگذاشتم تو جیبم نه بانک و همینجوری بعد چند سال برش میداشتم باز ضرر نکرده بودم...چون الان آن خط و آن گوشی قیمت آنچنانی ندارد......شاید بگویید که درعوض کلی باهاش کارهایم را راه انداخته ام در جواب میگم که در مورد راه انداخته شدن کارها قبلا چه میکردیم باز همان کار را میکردم و در مورد تماس ها هم که هزینه ی همه ی تماسها را هم داده ام و به آن حساب اصلا ربطی ندارد.
برای آیندگان آرزوی خوشبختی میکن!
امیدارم آیندگان بتوانند مثل ما حتی با وجود گوشی مهمانی بروند یا با هم دست بدهند و احوال پرسی کنند و سیزده بدر بروند و توپ بازی بکنند و گردو بشکنند و خیار ماست و آب دوغ خیار و نان سنگک بخورند البته در طبیعت زیر درخت و در خانه دورهم...واقعا در این دوره زمانه با هم بودن خیلی سخت شده است.
جدول پخش رادیو جوان در مهر1392
نمایش دریاقلی سورانی در رادیو جوان
سهم شنوندگان در برنامه سازی رادیویی
انتخاب موضوع در یک برنامه رادیویی
امام زمان مربی فوتبال میشود!
رادیو جوان شادتر میشود
رادیو خانواده
چالشهای رسانهای یا نگاه آینده نگارانه به رسانه ها
طرح ایمان
گوینده آقا یا خانم!
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 132
کل بازدید :1280689
اینجا محمودعراقی مینویسد و نقد میکند وگاهی نقل میکند وبه قول یک گوینده خوب گاهی غر هم میزند،میگویداگر این فعالیت در راستای ترویج فرهنگ عاشورا و انتظارفرج و مقابله با جنگ نرم دشمنان اسلام و نظام و به عنوان سرباز سایبری آقا باشد همه اش عبادت است ،عاشق رادیو است،میگوید از دوران کودکی رادیو گوش میداد و کودکی اش روی موج AM گذشت و نمیدانست موج FM هم وجود دارد چون رادیو جیبی اش فقط موج AM را داشت. از سال 84 به صورت اتفاقی موج FM را پیدا کرد و بر اساس کیفیت خوب صدا و کیفیت خوب برنامه ها کلی شگفت زده شد و رادیو جوان را پیدا کرد.از آن زمان به بعد تمام وقت شنونده شبکه رادیویی جوان شد و در یکم اسفندماه سال 1390 به عنوان شنونده منتخب رادیو جوان معرفی شد و در 28 خردادسال 1391 افتخار داشت سایت رادیو جوان را افتتاح کند، میگوید رادیو تنها رسانه ای است که به مخاطب احترام میگذارد ،گاهی وقت ها به آینده ی رادیو خوش بین نمی شود و میگوید ممکن است رادیو در دنیای دیجیتال آینده گم شود، علیرغم تصور خیلی ها اصلا علاقه ای به کار در رادیو ندارد چون معتقد است شنونده حرفه ای رادیو بودن و کارمندرادیو جدا از یکدیگر هستند،اما اگر روزی چرخه روزگار چرخید و افتاد وسط رادیو دوست دارد سردبیر باشدمیگوید هدف(به کسر ف) رادیو قرآن و معارف است ، معتقد است رادیو جوان هر روز در حال شکوفایی و پیشرفت است، از رادیو جوان فعلا برنامه های چهل تیکه/با من حرف بزن/دوشنبه ها با شما/فکری از جنس بلور/ پلاسما / کافه رادیو/ واژه ها / آهای دلای با وضو/ بعضی از اینجا شب نیست ها / صدای شکفتن / صبح دانش / کسی صدام میزنه / معمولی نیست / من و جوان / یک سبد ترانه / سبقت آزاد / شنیده میشوید / پاتوق شبانه / بند کفشتو محکم کن/ الفبای جوانی/ آتش پنهان / در کوچه آفتاب / آبی تر ازسپید را دوست دارد و از میان گویندگان آقا، طوفان مهردادیان و از خانمها مریم واعظ پور/ مهرگان سوادکوهی / زهره هاشمی / لاله اکبری / خانم جعفرپور و خانم توکل را اختصاصا دوست دارد و از سردبیرها حامد مرادیان و شهاب نادری و مجتبی امیری و نرگس فتحی و وحید یامین پور را دوست دارد
شهرداری آچاچی [1]
چی بپزم؟
روشنگری [2]
سهبا [4]
رصد خبری [8]
اخبار و تحلیل [1]
شرکت ثمین گستر کارمانیا [4]
شبکه بهداشت و درمان میانه [4]
دانشگاه علوم پزشکی آذربایجان شرقی [3]
مدیریت منابع انسانی [4]
آرشیو اخبار استانداری [19]
ثبت نام آتشنشانی [6]
رادیو دیروز [6]
کتابخانه دیجیتال [26]
[آرشیو(56)]
زمستان 91
پاییز 91
تابستان 91
بهار 91
زمستان 90
پاییز 90
تابستان 90
بهار 90
زمستان 89
پاییز 89
تابستان 89
بهار 89
زمستان 88
پاییز 88
تابستان 88
بهار 88
زمستان 87
پاییز 87
تابستان 87
بهار 87
زمستان 86